ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

برای تو می نویسم...

اگه مینویسم برای این نیست که حرفی برای گفتن دارم، برای اینه که بدونم هستم هنوز! زنده ام! دارم نفس میکشم! برای روزهایی مینویسم که میرسند و ممکنه فراموش کنم حال و روزِ این روزهام رو. مینویسم برای آرنیکای آینده، تا به یاد بیاره چه اشتباهاتی کرده، چه چیزهایی رو تجربه کرده، چه لحظه هایی با تلاش برای ندید گرفتنِ اشک هاش، نوشته تا فراموش کنه حالش رو. واسم مهم نیست اگر یک نفر هم این ها رو نخونه، یا جذابیتی براش نداشته باشه. چون برای خودم مینویسم! فقط خودم! هرچند همینجا هم حتی، همیشه نگرانِ این هستم که کسایی که برام مهم هستن، از خوندنِ حرف هام ناراحت نشن، یا برداشتِ اشتباهی نکنن، ولی واقعا از همین قید و بند هام خسته ام. از اینکه نخوام کسی بشناستم، از اینکه بخاطر این فلان حرف رو نزنم، نکنه فکر کنه منظوری داشتم، یا بخاطر اون اینو نگم، نکنه برنجه و به دل بگیره! همیشه متنفر بودم از اینکه کسی رو برنجونم یا دور از جون! دلش رو بشکنم، ولی واقعا گاهی میگم خب آخرش که چی؟ مگه کم رنجوندنت و کم دلت رو شکستن؟! خسته نشدی از این همه ملاحظه؟!
البته برای رفع سوء تفاهم احتمالی! بگم که من تو برخورد با دیگران کاملا آدم راحت و رکی هستم، ولی در موردِ دوستان نزدیکم و کسایی که برام اهمیت دارن، خیلی فرق میکنم.
اما حالا عجیب دلم میخواد هرچی تو دلم هست رو بگم، بی ملاحظه و بی هیچ قید و بندی. بدون ترس از شناخته شدن! بدونِ ترس از هر چیزِ مسخره ی دیگه ای!!
ولی... حالا که مقدمه چینی هام رو کردم و خواستم برم سرِ اصل مطلب، میبینم از هیچ کس دلگیر نیستم! فقط خسته ام،خیلی
نظرات 1 + ارسال نظر
رضا شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 08:52 ب.ظ http://reza202.blogsky.com

سلام
اولش که عنوان وبلاگتونو دیدم خواستم بهتون درخواست تبادل لینک بدم ولی منصرف شدم چون نخواستم پیوندهاتون رو با عنوان وبلاگم خراب کنم چون محتوای وبلاگ شما یه چیز دیگست.واقعا فوقالعادست!! موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد