ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

احساساتِ زنده به گور شده!

امشب دلم عجیب گرفته. چراش رو هم میدونم و هم نمیدونم! 

از گذر این روزهای تکراری دلگیرم. از زنده به گور کردن احساساتم. از تلقین هر روز جمله ی تکراری "این نیز بگذرد...". آره! میگذره، ولی چه جوری؟ فقط خدا داند و این دلِ صبور و نجیب! 

متاسفانه امشب هوای گریه بیشتر با منه تا هوای نوشتن! میرم که از تنهایی ام نهایت استفاده رو ببرم... 

 

از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟

من که دائم در علاج این دل دیوانه ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 11 اسفند 1387 ساعت 05:13 ب.ظ http://no-1.blogsky.com/m

1- اول کامنتت رو که خوندم تا 5 دقیقه فقط می خندیدم !!!!!!!
آخه اون کجاش بیله ؟!!!!! از اون مهمتر ، کجای اون آدم شبیه منه ؟!!!!! من که کلاه سرم نمی ذارم ! (مثال نقض رو حال کردی !!!)
هنوز مشغوله احداثم ! بنایی قالب تموم شده ! فقط نازک کاریش مونده !!! قالب کامنتدونی رو هم کوبیدم که جاش برج بسازم !!!!! ایشالا فکر کنم تا هفته دیگه آماده باشه ! قول میدم اولین نفر به خودت بگم که بیای (چشمک)

2- دوم اومدم که شماره یک (من نه !!! منظورم همین بالاییه هست!!!) رو برات بنویسم این یادداشتتو خوندم و کلی ناراحت شدم ... :( ... امیدوارم دیگه هیچ وقت هوای گریه نداشته باشی ...

شماره یک رو که خوندم، کلی خوشحال شدم کامنتم تونسته انقدر تو رو بخندونه و سرحال بیاره! ولی دومی رو که خوندم اساسی حالم گرفته شد!! متاسفم اگه حرف هام باعث ناراحتی شدن... ولی خب، اینجا هم ننویسم اینارو، خودکشی میکنم! :دی
در مورد خبر دادن هم پیشاپیش ممنون!! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد