ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

خسته ام از این کویر...

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنیدردمندان بلا زهر هلاهل دارندرنج ما را که توان برد به یک گوشه چشمدیده ما چو به امید تو دریاست چرانقل هر جور که از خلق کریمت کردندبر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهدحافظا سجده به ابروی چو محرابش برسود و سرمایه بسوزی و محابا نکنیقصد این قوم خطا باشد هان تا نکنیشرط انصاف نباشد که مداوا نکنیبه تفرج گذری بر لب دریا نکنیقول صاحب غرضان است تو آن​ها نکنیاز خدا جز می و معشوق تمنا نکنیکه دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی

 

نمیدونم این روزا من یه جور خاصی شدم یا همه با من یه جور خاصی رفتار میکنن؟! به خدا من جُزام ندارم! راست میگم!!  

دلم میخواد تا ابدیت تنهای تنها باشه. تنهااااااااااااااااااااااااااااا  

 

پ.ن. دست خسته ی مرا مثل کودکی بگیر، با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر...

نظرات 1 + ارسال نظر
مرجان یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 04:44 ب.ظ http://www,coral-life.blogsky.com

سلام آرنیکا خانوم
چرا انقد غغغغغغغغغغغغغممممم؟؟؟؟
بابا زندگی دو روزه!
به منم یه سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد