1. این منم به تنگ آمده از هجوم بی امان روزها و لحظه ها، و بی خبر مانده از هدف ها و آرمان ها، اسیر واژه هایی خُرد و الفاظی بی معنی، در گریز از روزمرّگی، که در تلاشی بی انجام برای زیستن - آن چُنان که باید - ره به ناکجا می جویم...
2. شب مهتابه و چشمام بازم از یادِ تو خیسه
دیگه عادت شده با بغض، واسه ی تو می نویسه
کاش می فهمیدی که قلبم، خونه ی آرزوهات بود
یه نفس تنها نبودی، همیشه دلم باهات بود...
/embed>/embed>>/>/embed>>/>>/>>/>( حذف شد )
3. انقدر دامنه ی دوستی هام رو محدود کردم و از همه فاصله گرفتم که خودم دارم کلافه میشم. ولی انگار دیگه اصلا ظرفیت شلوغ بودن اطرافم رو ندارم.
4. این روزا، هر روز چندین ساعت از وقتم صرف خوندن مطالب سایت های دو طرف و بی طرف (!) میشه، بلکه بتونم بین بد و بدتر انتخاب کنم! ولی در عین حال دست به دعا شدم بلکه خدا یک عدد آدم از اون بالا بفرسته پایین که من بهش رای بدم! وگرنه اینجا چنین چیزی یافت می نشود!!
کجا میرید با این همه دروغ و فریب و تخریب همدیگه؟! کاش یه کم بیشتر از جلوی پامون رو میدیدیم! به خدا زندگی مون خیلی بهتر از حالا میشد وضعش! خیلی!
5. دوباره دست به دامن شماره گذاری شدم! هرچند از این مدل نوشتن چندان خوشم نمیاد، ولی بس که نوشته هام پراکنده اند، مجبور میشم از هم جداشون کنم.
با ۴ به شدت موافقم
نگفتی که آپ کردی
یه سوال! توی دوستیت با من هم محدودیت ایجاد کردی؟!
شماره ی ۱ قشنگ بود
در مورد دومی!
من حاضرم با دلم تصمیم بگیرم اما بیرحم نباشم! نمیشه تنها و فقط با یکیشون تصمیم گرفت. فقط گاهی یکیشون غالب میشه...
موفق باشی