ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ارزشش رو نداشت

ارزش ناراحت کردنت رو نداشت. یعنی اصلا منظورم اینی که تو برداشت کردی نبود. هرچند گفته بودم دیگه نمیخوام پستی رو پاک کنم، ولی پاک میکنم این پست رو. شاید از این به بعد میخوام ناراحتی دیگران برام مهم نباشه، ولی هیچ وقت هم دلم نخواهد خواست تا این حد باعث ناراحتی کسی بشم، نه کسی که لحظه های خوبی رو باهاش سپری کردم و چه اشکال از من بوده باشه چه از اون چه از هر دومون، میدونم بهش مدیونم :)  

همونطور که تو میتونی آدمی باشی که حال و هوات بالا پایین داره، منم میتونم اینطور باشم. اصلا مشکل از همینجا شروع میشه که گاهی زیادی شبیه همدیگه میشیم. تحمل کردن همدیگه برامون سخت میشه. گاهی درک کردن رفتار آدما از سخت ترین مسائل ریاضی هم سخت تره :) 

من هیچ وقت ادعا نکردم آدم خوب و فوق العاده ای هستم. اتفاقا همین چند وقت پیش هم بهم ثابت کردی تو دوستی هم آش دهن سوزی نیستم. اصلا به خاطر همین ضعف هام و نقایصم هست که دنبال یکی کامل تر از خودم میگردم. یکی خیلی کامل تر. 

منم مثل تو بالا پایین زیاد دارم. زیااااااااااد :)

پ.ن. خیلی از حرف ها رو اینجا نمیشه زد. 

پ.ن.2. مادربزرگم رو امروز عمل کردن. خدا رو شکر با اینکه عمل سختی بود ولی موفقیت آمیز بود، ولی بنده خدا خیلی درد میکشید. براش دعا کنید :(

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

ایشالا حال مامان بزرگت هر چه زودتر کامل خوب بشه و دیگه اذیت نشن.

ممنون. ایشالا :)

سحر چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 10:25 ب.ظ

امیدوارم که حال مادربزرگت بهبود پیدا کنه

[به پاسخ کامنت قبلی مراجعه شود!! :دی]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد