ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

برای یک "دوست"

حالم بهم میخوره از آدم های خودخواهی که فکر میکنن اگر کمکی به دیگران بکنن یا چیزی به بقیه برسه، یه تیکه از وجودشون کنده میشه! از این آدما زیاد دیدم. مخصوصا در مورد این شاگرد زرنگا گاهی این موضوع به شدت صدق میکنه! ولی اینکه یکی از همین آدما بخواد دوستم باشه رو ... نظری درباره اش ندارم! اونم وقتی که میدونه حتما یه مرگیم بوده و یه مشکلی داشتم که به کمکش نیاز پیدا کردم.

راست گفتن که آدم ها رو تو شرایط و موقعیت ها میشه شناخت. شناختمت عزیزم. ممنون! 

 

پ.ن. هنوز هیچی نشده دلم برات تنگیده :( کاش اینجا بودی :( 

پ.ن.2. مخاطب این پست هیچ کدوم از خواننده های این وبلاگ نیستن! (اینم برای رفع سوء تفاهم های احتمالی در گذشته و حال و آینده!!)

نظرات 3 + ارسال نظر
امین شنبه 30 آبان 1388 ساعت 07:41 ب.ظ http://ahange-eshgh.blogsky.com

میگه که
احسان هنری نیست به امید تلافی
نیکی به کسی کن که به کار تو نیاد

متاسفانه ۹۹درصد مردم اینو نشنیدن .چه میشه کرد؟

امیدوارم جزو اون 99 درصدی که میگی نباشم! (;

مهرسا شنبه 30 آبان 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

هممم ... نمی گفتی هم سوتفاهم نمیشد !!

مطمئنی زود قضاوت نکردی ؟ البته من که در جریان نیستم راجع به کی و چیه :دی کلن می گم :دی

نمیدونم. فکر نمیکنم. بارها از این رفتارها از این آدم دیدم. ولی امروز دیگه آخرش بود. فکرشم نمیکردم. فقط واسه آرامش اعصاب خودش...!! :)
در ضمن میدونم تو واسه ات سوء تفاهم نمیشد، ولی ممکن بود یکی که تو رو میشناسه فکر کنه با تو بودم!!

مهرسا شنبه 30 آبان 1388 ساعت 08:23 ب.ظ

این آهنگ وبلاگت رو هم خیلیییییییییییییی دوسش دارم ...

ما بیشتر!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد