ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

تشییع جنازه

یه نگاه به گودالی که کندیم میکنم. عمیقه. خیلی عمیق. شک میکنم. دلهره و ترس از نبودنت. نه. این بار دیگه تصمیمم رو گرفتم. یعنی تو با حرف هات کمکم کردی بگیرم. یه نگاه به قلب بلوریِ توی دست هام میکنم. تَرَک برداشته. یه تَرَک بزرگ. می بوسمش و بین دستمال سیاهی که با خودم آوردم می پیچمش. روی زمین زانو میزنم. خم میشم و توی گودال آروم روی زمین میذارمش. یه نگاه عمیق و کشدار به ماحَصَل دو سال دوستی مون میکنم. چشم هام رو میبندم و مشت هام رو از خاک پر میکنم...  


دردِ بودنت. دردِ نبودنت. دردِ خواستنت. دردِ نخواستنت. 

به اینا فکر کن. اگر می تونی درکشون کنی، پس حال این مدت من رو میتونی بگی فهمیدی.


وقتی از کسی که برات عزیز بوده و خاطرات خوب زیادی ازش داری میگذری، وقتی روی یه دوستی دو ساله یه خط قرمز میکشی، وقتی به قطره های بی امان اشکت اعتنایی نمیکنی، اون وقته که میتونی بفهمی چطور میشه در نهایت خواستن، نخواست! 


ببخش. مایه ی عذابت بودم تا الان. دیگه نیستم...

نظرات 1 + ارسال نظر
hamoon SAHAR چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 06:23 ب.ظ

این الان واسه چی بود؟ لگد زدن به سگ مرده بی فایده است! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد