ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

بی لیاقت

س.ن. خواندن این پست به افرادی که خودشان به اندازه ی کافی حالشان گرفته است توصیه نمیشود. 

 

هرچی که فکر میکنم، هرچی با خودم کلنجار میرم، هیچ واژه ای رو پیدا نمیکنم که بهتر از این توصیفت کنه: بی لیاقت

بعضی آدم ها هستن، که حتی اگه از همه ی دار و ندارت هم براشون بذاری، حتی اگه محبتی که از سرشونم زیاده رو در حقشون بکنی، حتی اگه خودشون بوده باشن که این رو خواسته باشن، باز یه جایی و یه جوری بی لیاقتی خودشون رو تمام و کمال ثابت میکنن. 

نه لیاقت محبتم رو داشتی، نه دردم رو، نه لحظه ای از عذابی که وجودت بهم تحمیل کرد. آرزوی بدبختی ات رو نمیکنم، چون ارزش این رو هم نداری. ولی مطمئنم کسی که تا این حد نمک نشناس و بی لیاقت و فراموشکار باشه، رنگ خوشبختی رو نمیبینه.  

 

میترسم اگر به نوشتن ادامه بدم کار به جاهای باریک بکشه. شب خوش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد