ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

بین بودن و نبودن

سفیدِ سفید. خالی. تهی از بودن و نبودن. تهی از خواستن و نخواستن. تهی از هر حسی. تهی از هر خوشی، خشم، خاطره، غم. تهی به معنای واقعی کلمه. 

هر از گاهی یه افکاری با سرعتی عجیب میان و میرن، طوری که اصلا فرصت اینکه بهشون نگاهی هم بندازم پیدا نمیکنم. یا بهتر بگم، اصلا بهشون اعتنایی نمیکنم. 

هر چند کلمه که مینویسم، چند لحظه مکث میکنم، با بُهت به خط های قبلی نگاه میکنم و از خودم می پرسم: این ها رو من نوشتم؟ 

نه، این منم و من نیستم. یه چیزی بین زنده بودن و نبودن. یه چیزی بین هوشیاری و کُما. یه چیزی بین، بودنِ تو و نبودنت...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 19 آذر 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://armageddon.blogsky.com

من
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت
بین بودن و نبودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد