سفیدِ سفید. خالی. تهی از بودن و نبودن. تهی از خواستن و نخواستن. تهی از هر حسی. تهی از هر خوشی، خشم، خاطره، غم. تهی به معنای واقعی کلمه.
هر از گاهی یه افکاری با سرعتی عجیب میان و میرن، طوری که اصلا فرصت اینکه بهشون نگاهی هم بندازم پیدا نمیکنم. یا بهتر بگم، اصلا بهشون اعتنایی نمیکنم.
هر چند کلمه که مینویسم، چند لحظه مکث میکنم، با بُهت به خط های قبلی نگاه میکنم و از خودم می پرسم: این ها رو من نوشتم؟
نه، این منم و من نیستم. یه چیزی بین زنده بودن و نبودن. یه چیزی بین هوشیاری و کُما. یه چیزی بین، بودنِ تو و نبودنت...
من
خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت
بین بودن و نبودن