ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

طاقت بیار :)

می نویسم، برای تویی که نگفتنی هات بی پایانه. برای تویی که غم های توی سینه ات بی انتهاست. برای تویی که دلتنگی هات مرزی نداره. برای تویی که خسته ای از دل سپردن. برای تویی که دلت میخواد تا دنیا دنیاست تنها باشی و تنها بمونی. برای تویی که بار غم هات برای شونه های نحیف و خسته ات بیش از حد سنگینه... 

سخت تر از این روزها رو تاب اوردی، صبر و تحملی خیلی فراتر از این ازت سراغ دارم. میدونم دیگه بریدی، میدونم کم اوردی، ولی... طاقت بیار، تو میتونی.

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر شنبه 21 آذر 1388 ساعت 10:05 ب.ظ

برای تویی که خسته ای از دل سپردن..
جزو بهترین پست هات بود
طاقت بیار!
اندکی صبر (سحر) نزدیک است

مرسی

سحر شنبه 21 آذر 1388 ساعت 10:09 ب.ظ

واسه مادر بزرگت هم خیلی خوشحال شدم
امیدوارم همیشه سلامت باشه

سحر یکشنبه 22 آذر 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

بلاخره یه چیزی شد که تو بیای اونورا!!

میخونم پست هات رو. حس و حال کامنت گذاشتنم نمیاد کلا این چند وقت.

سحر یکشنبه 22 آذر 1388 ساعت 10:57 ب.ظ

سحر سه‌شنبه 24 آذر 1388 ساعت 10:01 ب.ظ

تو هنوز داری طاقت میاری؟
یکم انعطاف داشته باش دختر
آپ کن دیگه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد