ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

تو نیستی...

می نویسم و می نویسم و می نویسم و اشک میریزم... 

خیالم راحته که تو هیچ وقتِ هیچ وقت این نوشته ها رو نخواهی دید. هیچ وقت دیگه گذرت به اینجا نمی افته. این فرق بزرگ من و توئه. تو توی حال زندگی میکنی و من تو گذشته و آینده! هرچیزی غیر از حال! 

میدونی، خیلی حرف ها گفتنی نیست. باید ببینیش، حسش کنی، لمسش کنی ... :( 

دوری از من، بودی و هستی. این فاصله تا ابد هست. پیدا کردن وجه اشتراک بینمون سخت تر از چیزی که باید، بود. حسرت دیدنت، حس کردنت، لمس کردنت، داشتنت برای همیشه، به دلم موند... 

خوبه که نیستی، خیلی خوبه. خوبه که نیستی و نمی بینی حال نزار من رو. خوبه که نیستی تا ببینی ثمره ی روزهای با هم بودنمون رو. خوبه که نیستی و قلبت به درد نمیاد و خودت رو نفرین نمیکنی. خوبه که نیستی ... 

تو نیستی، ولی هنوز تو ذهن و قلب من زنده ای، نفس میکشی. تو نیستی ولی هنوز موقع دعا کردن، اولین کسی که ناخودآگاه به ذهنم میاد، تویی. تو نیستی، مدت هاست که نیستی، ولی درد نبودنت هنوز هست، درد دلتنگی ات هنوز هست. تو نیستی، و من هنوز زنده ام... 

 

مرا به یاد بیاور، آنگاه که از تنهایی ها لبریزی ...

 

  

چشم های خیس من - سعید سجادی

بی لیاقت

س.ن. خواندن این پست به افرادی که خودشان به اندازه ی کافی حالشان گرفته است توصیه نمیشود. 

 

هرچی که فکر میکنم، هرچی با خودم کلنجار میرم، هیچ واژه ای رو پیدا نمیکنم که بهتر از این توصیفت کنه: بی لیاقت

بعضی آدم ها هستن، که حتی اگه از همه ی دار و ندارت هم براشون بذاری، حتی اگه محبتی که از سرشونم زیاده رو در حقشون بکنی، حتی اگه خودشون بوده باشن که این رو خواسته باشن، باز یه جایی و یه جوری بی لیاقتی خودشون رو تمام و کمال ثابت میکنن. 

نه لیاقت محبتم رو داشتی، نه دردم رو، نه لحظه ای از عذابی که وجودت بهم تحمیل کرد. آرزوی بدبختی ات رو نمیکنم، چون ارزش این رو هم نداری. ولی مطمئنم کسی که تا این حد نمک نشناس و بی لیاقت و فراموشکار باشه، رنگ خوشبختی رو نمیبینه.  

 

میترسم اگر به نوشتن ادامه بدم کار به جاهای باریک بکشه. شب خوش.

من و اتللو !!

 نمایش اتللو 1

  

 نمایش اتللو 2

خب بله بینندگان عزیز! عکس هایی که در بالا مشاهده میکنید از سایت:  

http://www.tamashakhaneh.ir

کش رفته شده و مربوط به نمایش "اتللو"ی شکسپیر میباشند که الان به کارگردانی آقای "حمید مظفری" روی صحنه است. 

چند شب پیش به همراه یکی از دوستان چهار پایه ی تئاتر (!) برای دیدنش رفتیم. به شدت هم به همگی توصیه میکنم برید ببینیدش. من با وجود سخت پسندی ام، به نظرم از لحاظ کارگردانی، نورپردازی، صدا و بازی بازیگران نمایش قوی ای بود. مخصوصا بازی آقای "علی بی غم" که فکر کنم نقش اول محسوب میشدن. 

فقط یه چند تا توصیه(!): 

1- قبل از رفتن، حتما داستان این نمایشنامه رو بخونید یا یکی براتون تعریف کنه :دی چون قسمت های زیادی از دیالوگ ها به سبک شاهنامه به نظم دراومده، نمیدونید به حرف های راوی گوش کنید یا صحنه رو نگاه کنید :دی (خداییش من که نمیتونستم از صحنه چشم بردارم! با اینکه بازیگرا وقتی راوی حرف میزد، ثابت بودن :دی) 

2- از قبل با خانواده هماهنگ کنید که ممکنه تا 12 شب طول بکشه!! نمایش خودش 2 ساعت و نیم طول میکشه و یه ربع هم این وسط زمان تنفس میدن! یه کار نکنید مثل من تا عمر دارید از تئاتر رفتن پشیمون بشید :دی 

3- شرط بالای 18 سال بودن رو حتماً رعایت کنید!! :)))) چیز خاصی نداره ها! ولی صحنه ی آخر یه کم برای افراد کم سن و سال و بی جنبه بعضاً توصیه نمیشه دیدنش :دی  

4- حتماً و حتماً و حتماً (!) موقع رفتن کارت دانشجویی تون رو با خودتون ببرید! ندارید هم مال یکی دیگه رو بگیرید ببرید! :دی بلیتش 10 هزار تومنه که با کارت دانشجویی 50% تخفیف میخوره :دی (البته به امیرکبیریا شاید انقدر تخفیف میدن! )

 

در ضمن، این نمایش آبان و آذر امسال، هرشب ساعت 19 روی صحنه میره. مکانش هم "تماشاخانه ی ایرانشهر" هست.


خب به سلامتی مراسم اسباب کشی مون هم تموم شد و به منزل جدید نقل مکان کردیم! فعلا دارم فکر میکنم با خونه قبلی چی کار کنم! بزنم بترکونمش کلا یا بذارم باشه بیچاره :دی 

مراسم انتخاب اسم برای خونه ی جدیدم که خودش پروسه ای بود :دی با یکی از خودم باقالی تر (!) داشتم واسش اسم انتخاب میکردم :دی (خونه ی جدید = آیدی جدید :دی) 

از هر دری!

1. دقت کردید همیشه درس های یه واحدی رسما بیگاری محسوب میشن؟! مثل همین ترببیت بدنی، آزمایشگاه، ...

یعنی من امروز به جرئت میتونم بگم بیشتر از 7 ساعت داشتم یه گزارشکار کوفتی مینوشتم! الان بعد از مدت ها گردنم و کتف هام به شکل وحشتناکی درد میکنه و هر حرکتی باعث میشه جیغم در بیاد :|

این همه خودت رو میکشی، آخرم یه واحده! یه واحد!! :|


2. نمیدونم (شایدم میدونم!) چرا این چند روز همه اش جلوی چشممی. انگار تا الان یه مانع سر راه دیدنت بوده و حالا کنار رفته. باز به وضوح تمام روزهای با هم بودنمون دارم میبینمت. به شکل مسخره ای، انگار همه چیز من رو به سمت خاطرات تو هدایت میکنه. آهنگی که برام فرستادی، شعری که برام نوشتی، حرفی که زدی ...

نه از دستت عصبانیم، نه ازت بدم میاد، فقط یه حس دلتنگی عمیق با منه، همین :)


3. همین الان چشمم به جلد مجله ای افتاد که تو با چه ذوق و شوقی واسش کلی وقت گذاشته بودی و تلاش کردی... به یک ماه نکشید از چاپ مجله، که خبر رفتنت برای همیشه رو خیلی غیر منتظره شنیدم... هنوز تصویرت، طرز خندیدن و نگاه کردنت، حالت هات وقتی که با تلفنی با مامانت حرف میزدی، وقتی که ادای صوفی رو درمی آوردی(!)، وقتی با چه ذوقی همین مجله رو دستم دادی، همه و همه اش، به خاطرم مونده... مُرده پرست نیستم زهرا جان، ولی جزو معدود افرادی بودی که به شدت باهاش راحت بودم و جز یکی دو تا دلگیری، همه ی خاطراتم ازش خوبه. هنوز شماره موبایلت رو گوشیمه! شماره ای که نمیدونم الان دست کیه. ولی خوبی اش اینه که هر بار که چشمم بهش می افته، یادت می افتم و همه ی خوبی هات به ذهنم میاد :) شاد باشی همیشه، همونطور که شاد بودی و غم دیگران رو هم از رو دوششون بر میداشتی :)


4.

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم؟

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

کنون پندار مُردم، آشتی کن

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده، کاکنون همانیم

(مولانا)

پ.ن. مقادیری در شعر بالا دست بردم و اون مصراع هایی که به حال و هوام میخورد رو کنار هم گذاشتم :)

Enchanted!

س.ن. یعنی گاگول بازیای خودم کم بود واسه پروندن پست هام، این آلترا هم بهش اضافه شد! یادم رفت قبل از انتشار پست ببندمش، پستم پرید!  

 

اگه یه عالمه کار رو سرتون ریخته و حس انجام دادنش رو ندارید... 

اگه از شدت علافی حوصله تون سر رفته و میخواید سرتون رو به دیوار خونه ی همسایه بکوبید... 

اگه احساس تنهایی و بی کسی و بدبختی و مفلوکیت(!) و ... دارید... (صدای گریه ی حضّار!) 

همین الان پاشید برید این فیلم-کارتونی که میگم رو دانلود کنید روحیه تون شاد شه!! 

 

نام فیلم: Enchanted 

کارگردان: Kevin Lima 

محصول 2007 کمپانی والت دیزنی 

   

برای من که بسیار بسیار جواب داد، وگرنه الان پیش فرشته ها بودم

انتظار خبری نیست مرا...

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی 
 

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند  

 

در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب 
 

قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
 

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند ...
 

 

این شعر رو خیلی دوست دارم. نه چون اخوان گفته. نه چون شرح حال این روزهامه. نه چون شعر قشنگیه. چون...تو رو به یاد من میاره! :) 

دست بردار از این در وطن خویش غریب... 

 

شعر قاصدک با صدای مهدی اخوان ثالث 

 

پ.ن. من همین جا اعلام شرمندگی میکنم بابت auto start بودن آهنگ زمینه ی وبلاگ! تنظیمات نداره ولی به محض اینکه خودم آهنگ رو پیدا و دانلود کنم، درستش میکنم.

[نمیدونم]

دلم گرفته. از همه چیز و همه کس. مخصوصا از در و دیوار این خونه! :| 

دلم یه مسافرت یا اردو میخواد. گاهی خیلی دلم ازت میگیره. چرا انقدر محدودم میکنی؟! چی در شأن من نیست؟! خب منم آدمم! دلم میگیره. از این همه یکنواختی خسته میشم. هرجا میخوام برم، نه! در شأن تو نیست. هر تفریحی، هر کلاسی، هر چی! :( 

ازت ناراحتم. یه  کم کمتر دوسِت دارم :(

تشییع جنازه

یه نگاه به گودالی که کندیم میکنم. عمیقه. خیلی عمیق. شک میکنم. دلهره و ترس از نبودنت. نه. این بار دیگه تصمیمم رو گرفتم. یعنی تو با حرف هات کمکم کردی بگیرم. یه نگاه به قلب بلوریِ توی دست هام میکنم. تَرَک برداشته. یه تَرَک بزرگ. می بوسمش و بین دستمال سیاهی که با خودم آوردم می پیچمش. روی زمین زانو میزنم. خم میشم و توی گودال آروم روی زمین میذارمش. یه نگاه عمیق و کشدار به ماحَصَل دو سال دوستی مون میکنم. چشم هام رو میبندم و مشت هام رو از خاک پر میکنم...  


دردِ بودنت. دردِ نبودنت. دردِ خواستنت. دردِ نخواستنت. 

به اینا فکر کن. اگر می تونی درکشون کنی، پس حال این مدت من رو میتونی بگی فهمیدی.


وقتی از کسی که برات عزیز بوده و خاطرات خوب زیادی ازش داری میگذری، وقتی روی یه دوستی دو ساله یه خط قرمز میکشی، وقتی به قطره های بی امان اشکت اعتنایی نمیکنی، اون وقته که میتونی بفهمی چطور میشه در نهایت خواستن، نخواست! 


ببخش. مایه ی عذابت بودم تا الان. دیگه نیستم...

به یاد بیاور...

1. چقدر دلم میخواد گاهی یکی باشه که گوشِت رو بگیره همچین بپیچونه! بهت تلنگر بزنه، دعوات کنه، یه چیزی بهت بگه، بلکه سرِ عقل بیای! بلکه انقدر به این قلب لعنتی ات رو ندی! 

خسته ام میکنی گاهی. دیگه نمیدونم بهت چی بگم، نمیدونم چی کارت کنم. هرچی میگم، 2 روز اول گوش میکنی، روز سوم باز روز از نو و روزی از نو. تو بگو آخه من با تو چی کار کنم؟! 

کاش یه روز یاد بگیری. کاش یه روز اینو بفهمی که تا وقتی به داشتن کسی برای همیشه مطمئن نشدی، بهش دل نبندی. کاش این رو یاد بگیری، قبل از اینکه باز ...  

2. های با توام! با تویی که فرسنگ ها دوری از من. روزها و ماه ها. و شاید سال ها. با توام. صدای من رو میشنوی؟ ازت یه دنیا ممنون و دلگیرم! :)  

گاهی که به آسمون نگاه میکنی، به یاد بیار که شب های زیادی رو به یاد تو بهش خیره شدم، به یاد تویی که یه جایی زیر همین آسمون داری نفس میکشی. به یاد بیار من رو، وقتی که از تنهایی لبریزی. به یاد بیار چیزی رو که نتونستی پذیراش باشی. به یاد بیار، هرچند میدونم به یاد نمیاری...