ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

کم تحمل!

نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنن من آدم کم تحملی هستم و زود کم میارم! در صورتی که تو این یه سال و خورده ای هر نقص و اشکالی تو خودم پیدا کرده باشم، این ویژگی مثبت رو هم پیدا کردم که واقعا وقتی تو شرایطش قرار میگیرم، میتونم تا چه حد بیشتر از چیزی که خودم فکرشو میکنم تحمل کنم و کنار بیام و مقاومت داشته باشم. احتمالا دلیل این تفکر دیگران - البته نه همه! - اینه که از اندازه ی فشاری که بهم وارد میشه یا بهتره بگم عذابی که میکشم و تحملش میکنم درک درستی ندارن! کسایی که میگن تحملم زیاده و صبورم، اکثرا کسایی هستن که خوب از روحیه ی حساس و احساساتِ زیادم خبر دارن و میدونن چیزهایی که تحمل میکنم چقدر برای من سخت و سنگین هستن. تو این مدت خودم دیدم چند بار زمین خوردم و احساس کردم دیگه واقعا نمیتونم، ولی باز خواستم، و تونستم. چیزی که خواسته ی دلم توش باشه، هر چقدرم سنگین باشه برام، تحمل میکنم! اینو واقعا فهمیدم!! مگر معدود وقت هایی که عقلم دیگه صداش در بیاد و وادار شم خلاف خواسته ی دلم عمل کنم. وگرنه هر وقت خواستم با چیزی کنار بیام، کامل هم نگم، تا حد زیادی موفق بودم، و خوشحالم که اگر تو این مدت فشار زیادی رو متحمل شدم، حداقل این ویژگی مثبتم رو کشفیدم!!

خب فکر کنم خود تمجیدی بس باشه برم ادامه ی پاکنویسینگ!!!

حسادت!!

ذهنم داره در برابر چیزهایی که تو همین نیم ساعت فهمیدم، ارور میده! چقدر بهت حسادت میکنم! بیشتر از همیشه! خوش به حالت واقعا! چی بگم؟! خوش بخت بشی... 

تو لیاقتش رو داشتی و من نداشتم؟! شایدم سرنوشت بهتری در انتظارمه. فقط میدونم تو درست انتخاب کردی ولی من... نه!

گفتند زندگی، بار دگر به روی تو لبخند میزند...

همیشه یکی از آرزوهام این بوده که یاد بگیرم، زندگیِ عاطفی، بخشی از زندگیِ منه، نه همش! و نباید خیلی ساده همه چیزم رو تحت الشعاع قرار بده. مسلما گفتن اینکه: اوکی هرجی بوده گذشته، الان زندگیِ تازه ای رو شروع کن، ساده است! ولی عمل کردن بهش به این سادگی ها هم نیست! اما خب خودم خوب میفهمم دلیل این همه اذیت شدنم و بیخوابی ها و دلتنگی هام، خیلیش به نداشتن مشغله ی خاصی برمیگرده. دانشگاه که دیگه خب از ترم دوم و سوم به بعد، درس ها میشه شب امتحانی! کار خونه هم که...  !! امشب طی جلسه ای که با خواهر عزیزم داشتم! به این نتیجه رسیدم که فعالیت فوق برنامه عجب چیز خوبی میباشد! مخصوصا از اون فوق برنامه ها که آدم قشنگ احساس میکنه علاوه بر اینکه میتونه به چند نفر کمک کنه، خودش هم چقدر رشد میکنه و چقدر برای خودش آموزنده و مفیده. فقط امیدوارم این یکی رو بتونم ادامه بدم و نصفه نیمه رهاش نکنم!! من کلا برای انجام هرگونه فعالیت فوق برنامه ای نیازمند یک عدد چوب در بالای سرم میباشم! وگرنه زهی خیالِ باطل اگه من 2 روز بیشتر اون کار رو ادامه بدم!!  

ولی این یکی رو مصمم هستم دنبال کنم، چون واقعا به همچین چیزی نیاز دارم! و یا بهتر بگم، تنها چیزی که بهش نیاز دارم همینه! کمِ کمش باعث دور شدنم از محیط اینجا میشه که خودم واقعا بدم نمیاد این اتفاق بیافته! مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه!!

زامبی!

مُردن یا مُرده زیستن؟
مسئله این است!

پ.ن. میشه یکی به من بگه چرا با اینکه من این آهنگ وبلاگ رو autostart اش رو false کردم، بازم autorun میشه؟!
پ.ن.2.
نتیجه ی اخلاقی 1: اُپرا موجودی بس باقالی میباشد!
نتیجه ی اخلاقی 2: مطمئنا کسی که باز هم این موجودِ باقالی را تحمل میکند، از خودِ این موجود باقالی تر میباشد!
نتیجه ی اخلاقی 3: من به شدت نیاز به خواب دارم! شب بخیر!

من گم شدم! :(

منی که سال به سال برایِ نمونه! هم که شده یه دونه فیلم نمیبینم، تو این 2، 3 روز بالغ بر 18 ساعت فیلم دیدم! که البته مطمئنا تا قبل از خواب 20 ساعت میشه! واقعا میشه ازم توقع داشت حتی اراجیف نامه هم که شده بنویسم؟!
اینجاست که آدم می فهمه اعتیاد چه بلایِ خانمان سوزیه!
البته تنهایی هم عامل مهمیه ها! خب صبح تا شب که نمیشه با در و دیوار حرف زد! مخصوصا اگه یکی از دیوار های خونه رفته باشه مسافرت، شمال!!
خلاصه اگه یه ذره انسانیت تو وجودتون پیدا میشه بیاید با من حرف بزنید تا خل تر از این نشدم!! بدونم کسای دیگه ای هم به جز من تو این جزیره هستن و من تنها نیستم!  تلفنم بکنید قبوله!

پ.ن.1. تاریخ انقضای متنی که تو پستِ قبل نوشتم هنوز تموم نشده! هرکی کامنت میذاره نظرش در مورد اون رو هم بگه. tnx!
پ.ن.2. عزیزم اگه زنده برنگردی یه آدامس خرسی پیشِ من جایزه داری!!


پ.ن.3. گذاشتن این عکس اصلا به این معنی نیست که من دلم برات تنگ شده!! اصلا!!

خواب بعد از ظهر!

الان نیم ساعته هی دارم حساب میکنم ببینم دقیقا چقددددددرررررررر خوابیدم، ولی به نتیجه نمیرسم!! یعنی باورم نمیشه!! فکر کنم از همون 5 اینا بود که خوابیدم تا الان که 12 نصفه شبه!!
خب اینم یه مدل خواب بعد از ظهره دیگه!!
بعد نکته ی قابل توجه اش اینکه نه ناهار خوردم، نه شام!  اصلا هم احساس گرسنگی نمیکنما!! ولی فکر کنم برای دلخوشیِ معده ام هم که شده باید برم یه چیزی درست کنم بخورم!!
این همسایه ی اتاق بغلی از دست من سکته خواهد کرد بلاخره! من میدونم!!
خب به من چه؟! وقتی تو یه خونه تنهایی، اونم یه جای دنج که نه هیچ صدای ماشینی میاد، نه چیزِ دیگه ای، خب همین میشه دیگه! می افتی میمیری رسما!!
منم که فردا اصلا از 7 صبح تا 7 شب کلاس ندارما! اصلا!!  برم 2-3 ساعته کارامو بکنم بیام ادامه ی خواب بعد از ظهرم!!
البته همون بهتر که خوابیدم تمامِ روز رو! بس که امروز رو بد گذروندم، هرچی کمتر ازش میدیدم بهتر بود! واقعا روز پر استرس و اعصاب خورد کن و %$@!$!^# ای بود!!

پ.ن. دیگه از صمیمی ترین دوست هامم هیچ انتظاری ندارم! فقط تنهام بذارید لطفا! ممنون!

شروعی دوباره!

خب، بلاخره به توصیه ای که بهم شده بود عمل کردم و به اینجا نقل مکان کردم! عوض شدن محیط بلاگ نویسی برام بد نیست. اون فضا برام یادآور چیزهایی شده که نمیخوام صبح تا شب جلو چشمم رژه برن!
دلیل دیگه ای هم که خواستم محیط بلاگ نویسی ام عوض بشه، این بود که زیادی داشتم شناخته میشدم! ترجیح میدم جایی بنویسم که فقط افرادی که خودم میخوام تو اون منو بشناسن. برای همین از دوستانی که لینک بلاگ رو براشون میذارم خواهش میکنم آدرس بلاگ من رو توی لینک هاشون تغییر ندن. حداقل فعلا تغییر ندن. و لطف هم کنید آدرس رو به کسِ دیگه ای از دوستانم ندید. جدای از اینکه با بعضی ها! سر اینکه میتونن آدرس جدیدمو پیدا کنن یا نه کل انداختم! میخوام به هر کس که خودم میخوام آدرسش رو بدم! مرسی
کلا هم محیط بلاگ اسکای و قیافه اش آدم رو به وجد میاره واسه نوشتن! مخصوصا با این تمِ بنفشی که گذاشتم!
آرشیو وبلاگم منتقل نمیکنم. کسانی که منو میشناختن از قبل که آدرسِ وبلاگمو دارند. کسانی هم که نمیشناختن، خب دیگه مشکل خودشونه!
فکر کنم کم کم دارم به سمت پرت و پلا گویی مِیل میکنم! برم بخوابم بهتره! شب بخیر!
پ.ن. خیلی مشخصه که شکلک ندیده ام؟!!
پ.ن.2. از قالب هایی با رنگ روشن ( ترجیحا صورتی یا بنفش روشن!   ) استقبال میشه! پیشنهاد بدین لطفا!