ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

احساس سبکی، آرامش

احساس سبکیِ عجیبی میکنم. آرامشی که مدت ها بود گمش کرده بودم، امروز با حرف هات بهم برگردوندی. میدونم نمیتونم جبران کنم، فقط میتونم بگم یه دنیا ممنونم ازت.
علامت سوال های بزرگی که تمام این مدت آزارم میداد، شک ها و تردید هام، تناقضاتی که عذابم میداد، خیلی هاشون برام قابل درک شدن. حالا احساس میکنم میتونم از یه دیدِ دیگه به این یه سال نگاه کنم، از دیدی که تا به امروز نمی تونستم. دیدی که بهم آرامش میده و باورهام رو زیر سوال نمی بره! شاید خیلی از این هایی که گفتی رو خودمم میدونستم، ولی شنیدنشون از کسی که تا حد زیادی قبولش دارم، باعث شد باور کنم اشتباه نمیکردم، توجیه نبوده افکارم! از واقعیت دور نبوده.
نمیدونم چطور باید حسم رو بیان کنم، فقط میدونم حالا خیلی راحت تر میتونم با وضعیت فعلیم کنار بیام، یه تلنگر لازم داشتم! مرسی  
حذف کردم اون "درباره ی من" کذایی رو! بهتره بگم، افکاری مشابه اون رو از ذهنم حذف کردم، دیگه احساس نمیکنم باهام بازی شده باشه یا بهم دروغی گفته شده باشه، احساس میکنم حالا در مورد آدم ها چیزهایی رو فهمیدم که تا قبل از این نمیدونستم!  

پ.ن. هرچی میگذره بیشتر دارم به بشر بودن خودم شک میکنم!! رسما جغد شدم!  شب و روزم یه کم جاهاشون عوض شده  

خسته ام...

 از تمام لحظه های بی تو سیرم! 

  

به من نگاه کن! این بود تمام چیزی که تونستی بهم بدی!!؟  

چه ساده باور کردم این بازیِ همیشگی رو ...

پ.ن. خودم میدونم  قالبم خیلی قشنگه! نمیخواد تعریف کنید ازش!!

از تمام لحظه های بی تو سیرم!!

:|

اعصابم به شدت خورده! سفری که سال ها آرزوی رفتنش رو داشتم، حالا به خاطر لجبازی یه آدم نمیتونم برم!! واقعا گاهی چقدر این آدم برزگا بچه میشن!!
نمیدونم چی بگم! ولی مطمئنم اگه خدا بخواد حتما جور میشه. مطمئنم.
برام دعا کنید...

پ.ن. دوستان عزیزم! فدای شکلِ ماهتون بشم!! من "آرنیکا" جون هستم!!    نگید اون اسم کذایی رو اینجا!! دقیقا با شخص شخیص شما بودم سحر جان!  جفت کامنتتاتو پاکیدم با اجازه ات!!

شروعی دوباره!

خب، بلاخره به توصیه ای که بهم شده بود عمل کردم و به اینجا نقل مکان کردم! عوض شدن محیط بلاگ نویسی برام بد نیست. اون فضا برام یادآور چیزهایی شده که نمیخوام صبح تا شب جلو چشمم رژه برن!
دلیل دیگه ای هم که خواستم محیط بلاگ نویسی ام عوض بشه، این بود که زیادی داشتم شناخته میشدم! ترجیح میدم جایی بنویسم که فقط افرادی که خودم میخوام تو اون منو بشناسن. برای همین از دوستانی که لینک بلاگ رو براشون میذارم خواهش میکنم آدرس بلاگ من رو توی لینک هاشون تغییر ندن. حداقل فعلا تغییر ندن. و لطف هم کنید آدرس رو به کسِ دیگه ای از دوستانم ندید. جدای از اینکه با بعضی ها! سر اینکه میتونن آدرس جدیدمو پیدا کنن یا نه کل انداختم! میخوام به هر کس که خودم میخوام آدرسش رو بدم! مرسی
کلا هم محیط بلاگ اسکای و قیافه اش آدم رو به وجد میاره واسه نوشتن! مخصوصا با این تمِ بنفشی که گذاشتم!
آرشیو وبلاگم منتقل نمیکنم. کسانی که منو میشناختن از قبل که آدرسِ وبلاگمو دارند. کسانی هم که نمیشناختن، خب دیگه مشکل خودشونه!
فکر کنم کم کم دارم به سمت پرت و پلا گویی مِیل میکنم! برم بخوابم بهتره! شب بخیر!
پ.ن. خیلی مشخصه که شکلک ندیده ام؟!!
پ.ن.2. از قالب هایی با رنگ روشن ( ترجیحا صورتی یا بنفش روشن!   ) استقبال میشه! پیشنهاد بدین لطفا!