ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

ثانیه های گمشده من

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست / آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

بی کسی یعنی "این"

من بخاطر اعتقاداتم با تو جنگیدم و بخاطر تو با اعتقاداتم، امروز نه تو را دارم، نه اعتقاداتم را ... 

 

یعنی هیچ چیزی بهتر از این جمله نمیتونه حال من رو تمام و کمال توصیف کنه... 

تنها پناهم رو که اعتقاداتم بودن، ازم گرفتی و خیلی زود پناه خودت رو هم ازم دریغ کردی. امروز من موندم با بی کسی ای که در وصف نمی گنجه. با بی کسی ای که تو این واژه ها نمیتونی ببینیش. بی کسی ای که باید بشینی، یه دل سیر نگاهم کنی، روزهای مُرده ی من رو ببینی، اشک های تا همیشه بی قرارم رو ببینی، ساعت هایی رو که بهت فکر میکنم رو ببینی، وقت هایی رو که از بی کسی و تنهایی رنج میبرم و حتی اون اعتقاداتی که یه روز یه دنیا آرومم میکردن و بهم آرامش میدادن رو ندارم که آرومم کنن، ببینی. 

داشته هام رو به نداشته هام تبدیل کردی و چیزی به داشته هام اضافه نکردی. حالا من موندم  و دنیایی از بی اعتقادی. امروز نه پناه او رو دارم، نه تو رو. و بی کسی یعنی این

 

پ.ن. حال چندان خوبی نداشتم موقع نوشتن این پست. اگه فعل و فاعلش جور نمیشه و دستور زبانش فاجعه ی جامعه ی ادبیه، شرمنده دیگه.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرسا شنبه 5 دی 1388 ساعت 10:04 ق.ظ

چرا فکر می کنی پناه ((او)) رو دیگه نداری ؟؟
خودت بارها گفتی تنها کسی که همیشه باهاته اونه..
و واقعنم همینطوره نه؟
اصن مگه میشه تنهات بذاره؟

نه مهرسا، من نگفتم این اونه که تنهام میذاره. گفتم اون اعتقاداتی که به اون و هر چیز دیگه ای که داشتم، دیگه نیست، پس حضور اون هم اونطور که قبلا و در گذشته آرومم میکرد، آرومم نمیکنه. این منم که پناه اون رو ندارم، نه اینکه اون چیزی رو دریغ کنه :)

سحر پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد