-
تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم...
شنبه 9 خرداد 1388 02:24
۱. ایّاک نعبد و ایّاک نستعین ایّاک نعبد و ایّاک نستعین . . . ۲۰۰ بار این ۲ عبارت رو امشب سر نمازم گفتم. و تمام مدت داشتم به خودم میگفتم: واقعا ؟!! ۲. بزرگ ترین حُسنِ خانواده ی پرجمعیت میدونید چیه؟! اینکه حتی ۲ نصفه شب هم نفرات کافی برای وسطی بازی کردن وجود داره!! ۳. معلمی شیرین ترین کار دنیاست. این موضوع امروز به...
-
خسته ام...
چهارشنبه 6 خرداد 1388 01:19
1. از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هویِ کوچه و بازار خسته ام تن خسته سویِ خانه، دلِ خسته میکشم وایا از این حصار دل آزار خسته ام دلگیرم از خموشی تقویم روی میز از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام با خویش در ستیزم و از دوست در گریز از حالِ من...
-
نا گفتنی های من...
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 19:50
پر از حرفم، ولی افسوس که هیچ کدوم، گفتنی نیست...
-
این چند وقت که نبودم-نامه!! ( بر وزن گاهنامه!! )
جمعه 25 اردیبهشت 1388 21:00
1. دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه میگفت منم بهر تو غمخوارترین چه دل آزار ترین شد، چه دل آزارترین؟ نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند نه همین در غمت این گونه نشاند با تو چون دشمن دارد سرِ جنگ دل دیوانه ی تنها، دلِ تنگ... 2. این روزا انقدر امتحانات میان ترم و تمرین تحویل...
-
اراجیف نامه 2 !!
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 19:49
خب به سلامتی و میمنت این 2 تا امتحانِ کذایی رو هم دادم و به خوبی و خوشی گند زدم رفت!!! ولی حداقل خوبی اش این بود که شاهکارم در امتحان قبلی - درس جیگر اتوماتا - اون قدرام که فکر میکردم شاهکار نبود و در کمال شرمندگی بالاترین نمره ی کلاس شدم!! ( به قول دوستان تف تو ریا البته!! ) حالا ببینم بلاخره این ترم قراره چند تا...
-
بدبختی به توان 2 !!
جمعه 11 اردیبهشت 1388 21:18
وقتی پس فردا امتحان میان ترم فیزیک 2 داری و نصف جلسه ها رو سرِ کلاس نبودی... وقتی یه جزوه کپی کردی که اگه بذاریش جلوی آفتاب بی اغراق کلمه هاش پا میشن در میرن!!... وقتی هیچی از این جزوه ی کوفتی نمی فهمی... وقتی هنوز یه عالمه از جزوه و کتاب و تمرین های فیزیکت مونده... وقتی پس اون یکی فردا امتحان گسسته داری و نصف جزوه ات...
-
لیلای لیلی :)
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1388 13:21
تو پنداری که من لیلا پرستم؟! من آن لیلای لیلی می پرستم... :)
-
باروون :X
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 22:42
اگه تا حالا نشده بود از دختر بودنِ خودم ناراحت باشم، حالا ناراحتم! چون الان داره مثل چی بارون میاد و من دلم میخواد برم ساعت ها زیر همین بارون قدم بزنم ولی از اونجا که ساعت 11 شبه نمیشه! اونم تو این طرف ها که اصلا 8 به بعد آدم یه جوریش میشه میره بیرون!! :دی به جاش در بالکن رو باز کردم و دارم به صدای بارون گوش میکنم...
-
شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد دردِ من...
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 18:09
-
فقط دلتنگم
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 01:24
1- ( حذف شد ) 2- مجنون لیلی بی خبر در کوچه هایت در به در مست و پریشون و خراب هر آرزو نقشِ بر آب شاید که روزی عاقبت آروم بگیرد در دلت... مجنون لیلی-مازیار
-
تک تک نفس هام رو دوست دارم! :)
یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 20:27
خدا رو شکر امشب از اون شب هایی هستش که همین جوری بی دلیل غم و غصه زده زیر دلم و بسی خوشحال و سرِ کیف میباشم!! :دی دلم به حال وبلاگم که همیشه غمگین مینویسم براش سوخت گفتم یه بارم که شده بعد از مدت ها سوپرایزش کنم!! :دی دارم از تک تک نفس هام و لحظه هام به طرز عجیبی لذت میبرم! اصلا نمیفهمم چطور تا حالا نفس میکشیدم و...
-
کشنده ترین حس :|
جمعه 4 اردیبهشت 1388 21:26
عمیق ترین حس ها اون هایی هستند که گفتنی نیستند. اگر از نوع دوست داشتنی اش باشند میشند شیرین ترین حس ها، اگر از نوع تلخش باشند میشند کشنده ترین ها! تا حالا تجربه ی داشتن تفکری رو داشتید که حتی احتمال درست بودنش تا چیزی ورای عدم و نیستی عذابتون بده؟! تا دیروز شاید میگفتم همچین تجربه ای رو داشتم، ولی حالا اعتراف میکنم که...
-
:X: X: X
جمعه 4 اردیبهشت 1388 00:36
1- الان پست یه دوست عزیزی رو خوندم که واقعا من رو شرمنده کرد. شرمنده شدم بابت این همه کم تحملی ام، این همه منفی بینی ام، این همه بی ارادگی ام واسه درآوردن خودم از این حال و روز. بهترین زندگی رو دارم و انقدر قدرنشناسم... 2- دلم به شدت نمایشگاه کتاب میخواد!! بی صبرانه منتظرم 16 اردی بهشت بشه... فکر کنم امسال یه 2-3 باری...
-
نیت میکنم خونه تکونی وبلاگی کنم، قربتا الی ... !؟! :دی
دوشنبه 31 فروردین 1388 19:19
داشتم یه نگاه به پست های این چند وقتم مینداختم، حالت تهوع بهم دست داد بس که غمگین و دپسرده بودن! خودمم از این حالم بدم میاد. باید یه فکری به حال خودم بکنم! هیچ کس که به فکر من نیست! ( آدمم تا بخواد یه چیزی بگه هزار تا فکر ناجور درباره اش میکنن!! ) خلاصه گفته باشم از فردا قراره واسه خودم آستین بالا بزنم! مواظب خودتون...
-
داستان یک روز بارانی
یکشنبه 30 فروردین 1388 16:37
از ساختمون ابوریحان میام بیرون. هومممممم چه هوایی!! یه نفس عمیق میکشم، کاری هیچ وقتِ سال تو تهران نمیشه کرد مگر اینکه بارون اومده باشه! تمام خستگی و دلتنگی این چند روز از یادم میره و تصمیم میگیرم زیر بارون مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده بیام. (البته پیاده رویِ منم دیدن داره ها! اگه به جای سوار تاکسی شدن پیاده بیام...
-
خسته ام از این کویر...
یکشنبه 30 فروردین 1388 01:12
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی دردمندان بلا زهر هلاهل دارند رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم دیده ما چو به امید تو دریاست چرا نقل هر جور که از خلق کریمت کردند بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی شرط انصاف نباشد که...
-
غر غر نامه!! :دی
دوشنبه 24 فروردین 1388 00:06
یه دور کلی واسه خودم صحبت کردم، بعد کپی کردم متن رو و خب طبق معمول متن ارسال نشد! منم خوشحال که خب اشکال نداره من کپی کردم اومدم دوباره بفرستم، دیدم گویا به جای خود متن، عنوانش رو کپی کردم!! الان میتونید برید هی از رو عنوان پستم بخونید، هی حالشو ببرید!! این روزها به شدت زندگی ام بی هیجان و یکنواخت شده. نه احساس...
-
پشت این صورتکِ خسته...
پنجشنبه 20 فروردین 1388 08:21
به سکوت مطلق اتاقم که فقط با صدای نفس هام شکسته میشه پا میذارم و تو تاریکی به سمت تختم میرم. آروم دراز میکشم و چشم هام رو میبندم. تصویر تو و تمام خاطراتم و دغدغه ها و آرزوهام جون میگیرن، آرزوهایی که میدونم رسیدن بهشون به اندازه ی برگشتن به گذشته محال هست. با اراده ای خود ساخته عقب می زنمشون. من رو با گذشته و آرزوهای...
-
ورای حدِ تقریرست، شرح آرزومندی...
پنجشنبه 13 فروردین 1388 19:05
1- قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز ورای حدِ تقریرست شرح آرزومندی انقدر وضعیتم این روزا مسخره شده که اگه بخوام گفت و گو ها و بحث و جدل های خودم رو با خودم بنویسم، میشه یه سناریوی طنز!! یکی من میگم، یکی اون میگه! حالا اون کیه؟! خودمم نمیدونم! شاید یکی اش دلمه، یکی اش عقلم! :| 2- دیگه اینجا و این وبلاگ هم برای...
-
اگر به اندازه کافی صعود کنیم...
دوشنبه 10 فروردین 1388 17:52
"اگر به اندازه ی کافی صعود کنیم، به ارتفاعی میرسیم که در آن، مصیبت دیگر مصیبت بار جلوه نمیکند." خواستم بگم مدتیه حال و روز خوشی ندارم، دیدم طول این مدت انقدر زیاد شده که دیگه نمیشه بهش گفتی "مدتی"!! کم کم دارم به این نتیجه میرسم زندگی همش پر از این ناخوشی هاست. گاهی در برابر هجوم این ناخوشی ها به...
-
چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند...
دوشنبه 10 فروردین 1388 02:30
دلم عجیب گرفته بود و هرچی فکر میکردم چی کار کنم که آروم بشم، هیچ کاری به ذهنم نمیرسید. یعنی هر راهی رو امتحان میکردم باز بی فایده بود و آخر تنها چیزی که برام موند سردرد بود! فال حافظی که گرفتم مطابق معمول این مدت کاملا با حال و هوای من جور بود. البته شنیدنش با این صدا یه حس دیگه ای داره ( نمیدونم صدای کیه، شبیه صدای...
-
گرچه یاران فارغند از یاد من...
سهشنبه 4 فروردین 1388 21:15
روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد کامم از تلخی غم چون زهر گشت بانگ نوش شادخواران یاد باد گرچه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق گزاران یاد باد گرچه صد رودست در چشمم مدام زنده رود باغ کاران یاد باد راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا...
-
ور با همه رمیده دلی زنده مانده ام، تنها برای اوست
یکشنبه 2 فروردین 1388 21:32
گفتند زندگی بار دگر به روی تو لبخند می زند و ای شاعر رمیده دل، افسون نوبهار بار دگر به پای دلت بند می زند این هم بهار خنده شیرین روزگار پس کو قرار بخش دل بی قرار من؟ پا می نهم به راه به امید مهر یار ای وای بر من و بر دل امیدوار من سالی دگر گذشت و دریغا که من ز عمر جز خاطرات تلخ، بری بر نداشتم در دل نشاندم اخگر عشقش به...
-
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان،مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
پنجشنبه 29 اسفند 1387 17:45
کوچیک تر که بودم، لحظه ی تحویل سال، همه ی خانواده، از پدر بزرگ و مادر برزگ گرفته تا خاله و دایی و ...، یه جا جمع میشدیم. قشنگ ترین لحظه ها برام همون لحظه ها بود. دنبال هم دویدن بین اون درختچه های کوتاه... چه دنیای قشنگی بود... تمام عید هم با بچه های خاله و دایی تو سر و کله ی هم زدن، و در آخر روز سیزده بدر مراسم تموم...
-
۳...۲...۱...و کات!
چهارشنبه 28 اسفند 1387 20:03
امروز چه از لحاظ جسمی چه روحی انقدر حالم بد بود که 2-3 باری گفتم خدایا بسه دیگه! کات بده بریم پی کارمون! روزهای آخر ساله، وقتی به این یک سال فکر میکنم میبینم با وجود خوبی هایی که برای من داشت، پر بود از پایان ها و تموم شدن ها... برعکس سال 86 که بیشتر شروع بود. در کل سال خیلی خوبی رو نداشتم. روزهایی پر از عذاب و تنهایی...
-
یادداشت موقت!
سهشنبه 27 اسفند 1387 00:43
میخوام بنویسما! ولی انقدر خستم اصلا نمیتونم کلمه ها رو سر هم کنم! پس فعلا همین رو داشته باشید تاااااا |:) ااااااا بعد!! پ.ن. راستش فکر کنم از عنوان پست مشخصه که موقته و صرفا نوشتم تا مجبور بشم زودتر بیام عوضش کنم! ولی آخه 3 تا کامنت! :))) دلم نمیاد پست رو پاک کنم! :دی پس شما فعلا عنوان "موقت" رو یه کم...
-
دنبال یه لقمه وایرلس!!
جمعه 23 اسفند 1387 18:31
چند ساعت بود که داشتم وجب به وجب خونه رو لپ تاپ به دست دنبال وایرلس میگشتم!! آخرش کلافه شدم لپ تاپ رو گذاشتم رو کابینت آشپزخونه رفتم به کارام برسم. یه ساعت بعد اومدم دیدم ببببببللللههه!! اینجا گویا آنتن میده!! :))) ولی جالبیش به اینه که جرئت داری یه سانت لپ تاپ رو تکون بده! یهو دین و ایمونش به باد میره و وایرلس بی...
-
برای تو همیشه مهلتی هست...
سهشنبه 20 اسفند 1387 03:01
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتشکده فارس بکش دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر دولت پیر مغان باد که باقی سهل است دیگری گو برو و نام من از یاد...
-
تراژدی ای به نام قانون گاوس!!
دوشنبه 19 اسفند 1387 00:12
و من امشب فهمیدم چطور آدم میتونه هالیدی بخونه و اشک تو چشماش جمع بشه!!! اگه کسی خونده باشه این کتاب رو میدونه چقدر سوزناک و غم انگیزه! مخصوصا اون قسمت قانون گاوس اش!!!! از قدیم گفتن: خواستن توانستن است!! میگم اگه کسی خونه اش نزدیک امامزاده ای چیزیه فردا بره دخیل ببنده واسه من این امتحان رو بزرگتر مساویِ صفر بشم! پ.ن....
-
. . .
دوشنبه 12 اسفند 1387 01:43
بودیم و کسی قدر ندانست که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم...